اکبررادی فقر و نداشتن را خوب حس میکرد. او تا آخر عمرش یک هیلمن داشت. در اواخر عمرش وقتی در بیمارستان پارس به او گفتم اجازه بده به وزیر و معاون وزیر درباره شرایطت اطلاع بدهم، گفت: «نه آقای مرزبان، شما بروید این کارها را بکنید و کلی هزینه شود که چی بشود؟ که مثلاً من دو سال دیگر زنده باشم؟»